وبلاگ فرهنگي عصر ظهور



 


تاجري دو شاگرد براي تجارت داشت که در سفرهاي تجاري، آن دو را همراه خود مي‌کرد که بار تاجر بر شتر مي‌زدند و از بار او مراقبت مي‌کردند تا و سارقي بر آن نزند و يا در طول راه بر زمين نريزد .


شرط يکي از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط ديگري فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدي مي‌داد آن را مي‌گرفت ولي شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دريغ کرد پند و کلام و نصيحت را از شاگرد خود دريغ نکند.


شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه براي يادگرفتن درس و حکمتي همراه تاجر بود.


روزي در بغداد به مردي برخورد کردند که مرد ديگري را ناسزا مي‌گفت.


مرد به نزد قاضي شکايت برد و قاضي به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأي داد و چون مرد را توان شلاق خوردن در بدن نبود، شکايت را شاکي تغيير داده و بر اساس تغيير شکايت، رأي قاضي به جريمه بيست سکه طلا تغيير يافت.


تاجر روي به شاگرد خود گفت: اي جوان! بدان چنانچه سيم و زر را در هر جا روي در کيسه و انباني مي‌نهي و درب کيسه را محکم مي‌بندي و طلا در کيسه زنداني مي‌کني، بايد زبان خود نيز پشت ميله‌هاي دندان خود در دهان زنداني کني، چنانچه اگر کيس? زر بند دهانش باز شود هم? زرها به فنا مي‌رود و اگر کيسه سوراخ شود شايد فرصتي يابي و زود بفهمي و سکه يا سکه‌هايي از تو فنا رود.


بدان گاهي انسان سخن بي‌ربطي در تجارت مي‌گويد، گويي کيسه او سوراخ است و اندک سکه‌اي ضرر مي‌کند؛


ولي گاه کيسه زر باز مي‌کند و زبان درنده از کام دهان رها مي‌سازد و مثل آن مرد هرچه در کيسه زر داشت بيرون مي‌ريزد.


?پس بزرگ‌ترين کيس? زر تو دهان توست که بايد بيش از کيس? زر همراه خود، مراقب‌اش باشي?


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زندگی رسم خوشایندی است سامان مقاله عشق و عدالت سیه چشم فیزیوتراپی سلامت فایل سل سایت دانشجویان زیست شناسی پیام نور اردبیل کتابخانه عمومی کوثر ابرکوه . mjzhmj