تاجري دو شاگرد براي تجارت داشت که در سفرهاي تجاري، آن دو را همراه خود ميکرد که بار تاجر بر شتر ميزدند و از بار او مراقبت ميکردند تا و سارقي بر آن نزند و يا در طول راه بر زمين نريزد .
شرط يکي از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط ديگري فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدي ميداد آن را ميگرفت ولي شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دريغ کرد پند و کلام و نصيحت را از شاگرد خود دريغ نکند.
شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه براي يادگرفتن درس و حکمتي همراه تاجر بود.
روزي در بغداد به مردي برخورد کردند که مرد ديگري را ناسزا ميگفت.
مرد به نزد قاضي شکايت برد و قاضي به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأي داد و چون مرد را توان شلاق خوردن در بدن نبود، شکايت را شاکي تغيير داده و بر اساس تغيير شکايت، رأي قاضي به جريمه بيست سکه طلا تغيير يافت.
تاجر روي به شاگرد خود گفت: اي جوان! بدان چنانچه سيم و زر را در هر جا روي در کيسه و انباني مينهي و درب کيسه را محکم ميبندي و طلا در کيسه زنداني ميکني، بايد زبان خود نيز پشت ميلههاي دندان خود در دهان زنداني کني، چنانچه اگر کيس? زر بند دهانش باز شود هم? زرها به فنا ميرود و اگر کيسه سوراخ شود شايد فرصتي يابي و زود بفهمي و سکه يا سکههايي از تو فنا رود.
بدان گاهي انسان سخن بيربطي در تجارت ميگويد، گويي کيسه او سوراخ است و اندک سکهاي ضرر ميکند؛
ولي گاه کيسه زر باز ميکند و زبان درنده از کام دهان رها ميسازد و مثل آن مرد هرچه در کيسه زر داشت بيرون ميريزد.
?پس بزرگترين کيس? زر تو دهان توست که بايد بيش از کيس? زر همراه خود، مراقباش باشي?
درباره این سایت